زنده از آنم که نباشدکفنم

شب عید است و گرفتار زن خویشتنم ، شعر طنز تلخ از دکتر مسیح رضوانی ، عید نوروز شادی رازآلودی در خود دارد و چیزی را در اعماق دل ما پیدا میکند
ازمیرتایمز > مقالات > زنده از آنم که نباشدکفنم
زنده از آنم که نباشدکفنم

کارکتر زن و مرد تیزر زنده از آنم که نباشدکفنم

شاعر دکتر مسیح رضوانی

زنده از آنم که نباشدکفنم


شب عید است و گرفتار زن خویشتنم 
داد از دست زنم!
اوست جفت من ومن جفت ملال و محنتم 
داد از دست زنم!
خود نه شلوار به پایم نه لباسی به تنم   
داد از دست زنم !
من نه حاجی فرج آقا و نه حاجی حسنم   
داد از دست زنم !     
گویدم عطر بخر تا که به زلفم بزنم         
داد از دست زنم!
مشهدی باقر هیزم شکن امروز زنش      
رخت نو کرده تنش!
من نه کمتر ز زن باقر هیزم شکنم       
داد از دست زنم!
گفت:   بحر سر طاسم تو کله گیس بخر     
مد پاریس بخر!
گفتمش از همه کس طاس تر امروز منم      
داد از دست زنم!
گفت:  اگر پول نداری ز چه هستی زنده؟      
من شدم شرمنده!
گفتمش زنده از آنم که نباشد کفنم          
داد از دست زنم!
گفته بودم نگیرم زن تا که گردم پیر           
پدرم گفت بگیر!
گفتم این لقمه بزرگ است برای دهنم       
داد از دست زنم!
خواست جوراب فرنگی که برایش بخرم     
نبود سیم و زرم!
سر جوراب و کرم معرکه بر پا کردیم           
جنگ و دعوا کردیم!
موی من کند و تف افکند بر ریش پهنم    
داد از دست زنم !     
گشت از خانه ی ما شیون و فریاد بلند      
داد و بیداد بلند!
مشت زد بر دهنم آخ دهنم آخ دهنم         
داد از دست زنم!

روزگار سختیست نوروز 1401


نویسنده : دکتر مسیح رضوانی    گردآوری مجله ازمیر تایمز

داستان کوتاه و جذاب مژگان ترجمه از ترکی استانبولی
پدرم را در حالی پیدا کردم که در پیشخوان یک کتابفروشی بود

در میان کتابهای قابل فروش بهت زده بود. 3 لیره برایش ارزش گذاشته بودند. خنده ای بر چهره اش بود که تا به حال ندیده بودم ، آرامشی که با آن آشنا نبودم. در کنارش کسانی که تا به حال ندیده ام... مردی که قادر به صحبت کردن نیست ، مادرم را خیلی دوست دارد اما نمیتواند ابرازش کند ، پدری که فقط می تواند عشقش را با دستی که هنگام خواب بر سرمان می کشد، به ما نشان دهد، انسانها را در آغوش می گرفت. زنی که مادرم نبود و دو مرد دیگر ، پیک های مشروب شان را به سلامتی میزنند.  خوشحالی شان، چقدر عجیب است. من متاسفم که نمی دانستم پدرم چنین لبخند محکم و سرشار از شوق زندگی داشته. 

داستان کوتاه و جذاب مژگان
داستان کوتاه و جذاب مژگان ترجمه از ترکی استانبولی