عاشقانه های شبانه من نامه سوم از میترا زارع

نامه سوم از سری عاشقانه های شبانه به همراه زیباترین جملات ودلنوشته های عاشقانه | زیباترین جملات عاشقانه و دلتنگی شبانه
ازمیرتایمز > مقالات > عاشقانه های شبانه من نامه سوم از میترا زارع
عاشقانه های شبانه من نامه سوم از میترا زارع

دلتنگی شبانه

نامه سوم از سری عاشقانه های شبانه

هـر روز که می گذرد بیشتر به درختان بی برگ خو می گیرم. گل های بهاری چترشان را از سر برداشتند و به خواب زمستانی رفتند و حال بهترین زمان برای هرس شاخه های اضافی ست. جا به اندازه کافی برای گل های پاییزی باز شده و همه آنها با رنگهای سرد و یخی در کف باغ می درخشند.

به کمک باغبان پیاز گل های نرگس، لاله و سنبل را در خاک کاشتیم تا در بهار بر سر سفره ی هفت سین بنشینند. ای کاش این راز بزرگ را از اجدادم می آموختم که برای رویش هر چیز ابتدا باید بذر یا پیاز آن را بکاری و به اندازه کافی صبور باشی تا در موقع مناسب ریشه ها در دل خاک پیش روند و باردار رنگ و عطر به وقت بهار شوند.

چند درخت میوه هم در یک متری دیوار باغ کاشتیم، شاید روزی سایه ای شود برای عابری خسته که دمی استراحت کند و میوه ای بچیند تا بتواند در این مسیر دور و دراز، منصرف نشود. مهر و مهرورزی خصلت ویژه ایرانیان خوانده شده است بدان اندازه که واژه مهربانی، در میان پیشینیان بسیار به کار می رفته. در تصاویر حکاکی بر سنگها، هیچکس عصبانی نیست. هیچکس سوار بر اسب نیست. هیچکس در حال تعظیم نیست. هیچکس سرافکنده و شکست خورده نیست و هیچ قومی بر قوم دیگر برتری ندارد. ایرانیان مهربانان ترین اقوام آن روزگار بودند و هیچگاه برده داری در ایران مرسوم نبوده.

به کمک باغبان چند لانه هم ساختیم و به تنه بلند سرو بستیم، کمی دانه ریختیم تا پرنده ای در میان سرما یخ نزند!...

به اندازه کافی هیزم در اتاقک پشتی چیدیم و مقداری آذوقه انبار کردم، شنیدم امسال زمستان سختی در پیش است.

با آخرین سیب های آویخته از شاخه های درختان، مربا پختم و با دقت در شیشه های پهن و تمیز ریختم و در گنجه چوبی گذاشتم.

دلتنگی شبانه - میترا زارع

شاید وقتی این نامه را بخوانی، حوصله ات سر رود ولی این روزانه های عاشقانه ای ست که زندگیم با آن در محاصره ی باغی که در هر فصل باید از آن مراقبت کنم تا زنده و سالم بماند، می گذرد و به خوبی یاد گرفته ام که وقتی به کسی یا چیزی دلبسته می شوی باید مراقبت از آن هم یاد بگیری. همان طور که یک بوته کوچک نیاز به مهر و عشق دستان باغبان دارد و درختی باید از گزند آفات دور بماند تا میوه دهد؛ درخت زندگی هم نیازمند رسیدگی و مهر به موقع است. شاخه های خشک و اضافی، جلوی نور را می گیرد و آبیاری بیش از حد نیز، ریشه را مریض می کند.

از باغ کوچکم یاد گرفتم عشق را در تعادل نگه دارم و برای روزهای سخت در میان طوفان حوادث، آذوقه برای روح و جسمم داشته باشم تا در سرپناه جان، مقاومت کنم و به انتظار سرزدن آفتاب باشم.

از باغ کوچکم یاد گرفتم که هر بوته و شاخه ی ضعیف، زود می شکند و برای قد کشیدن و بالیدن باید ریشه ها در عمیق ترین بخش زمین پیش روند و این قانون طبیعت است.

ساعت از هشت شب گذشته و آتش شومینه در حال خاموش شدن و آتش اشتیاق قلبم برای خواندن و شنیدن از اجدام هر لحظه فزونی می یابد. می خواهم تا پیش از تمام شدن فصل زمستان، کتاب را برای بار چندم بخوانم.

تو هم از فرهنگ کهن سرزمینت برایم بنویس

به آفریدگار دانا می سپارمت

داستان کوتاه و جذاب مژگان ترجمه از ترکی استانبولی
پدرم را در حالی پیدا کردم که در پیشخوان یک کتابفروشی بود

در میان کتابهای قابل فروش بهت زده بود. 3 لیره برایش ارزش گذاشته بودند. خنده ای بر چهره اش بود که تا به حال ندیده بودم ، آرامشی که با آن آشنا نبودم. در کنارش کسانی که تا به حال ندیده ام... مردی که قادر به صحبت کردن نیست ، مادرم را خیلی دوست دارد اما نمیتواند ابرازش کند ، پدری که فقط می تواند عشقش را با دستی که هنگام خواب بر سرمان می کشد، به ما نشان دهد، انسانها را در آغوش می گرفت. زنی که مادرم نبود و دو مرد دیگر ، پیک های مشروب شان را به سلامتی میزنند.  خوشحالی شان، چقدر عجیب است. من متاسفم که نمی دانستم پدرم چنین لبخند محکم و سرشار از شوق زندگی داشته. 

داستان کوتاه و جذاب مژگان
داستان کوتاه و جذاب مژگان ترجمه از ترکی استانبولی