بخشی از کتاب ساتیا از نویسنده میترا زارع


گزیده ای از کتاب زنی از جنوب هند به نام ساتیا
فرهان با بیصبری گفت:
زمان چی برسه!.....
مثل اینکه برات یه شوخیه!....
این عشق خیلی کهنساله!......
اینو متوجه هستی!....
این عشق آنقدر بزرگه که نمیتونی انکارش کنی!.....
نمیتونی به این راحتی از کنارش رد بشی!.....
زمان!..... زمان!...... زمانِ مناسب!.......
مگه میشه عشقو با زمان اندازه گرفت!؟
آناهیتا که از رفتار فرهان مات و مبهوت بود، گفت:
ببین!.... من احساس گام نهادن در آتش را دارم!......
شاید این بهترین کلماتی باشه که میتونم در این موقعیت بگم، تا دربارهی احساسم قضاوت نکنی!.....
منم میدونم که این احساس خیلی آشنا و قدیمیست!.....
میدونم اومدی که یه چیزیو بهم بگی!.....
این عشق یه پیام داره!..... ولی من ترسیدم!......
میفهمی!...... میترسم!....
فرهان آرام و نجوا کنان گفت:
آنـا! اگر نام این حس را پای گذاشتن در آتش میذاری، تو از قبل درون این آتش بودهای!......
ولی اینو بدون!.... نامش آتش نیست؛ این حس یکی شدنه!
آناهیتـا بیقرار بود، احساسش از دستش خارج شده بود. تا زمـانی که پنهانی او را در قلبش دوست داشت و به او فکر میکرد، همه چیز روبراه بود ولی حالا دلشوره داشت چون مسئول او هم بود، مسئول عاشق شدن فـرهان هم بود و باید از او مراقبت میکرد. این روزها کمتر کسی خود را پاسخگوی آنچه میگوید، میداند. بهراحتی آن چه را در قلبشان میگذرد بر زبان میآورند، بدون اینکه از سرانجام احساسی که در کسی بر پا شده، خبر داشته باشـد. او بیپروا و آرام به قلب فـرهان نزدیک میشد ولی جا برای عاشق شدن دوبارهاش هم میگذاشت، شاید روزی او بخواهد برای فراموش کردنش، دوباره عاشق شود. از رستوران خارج شدند. تا خانه شانهبهشانه یکدیگر در سکوت قدم زدند. دیگر از شیطنتهای کودکانه آناهیتـا در بین مردم کوچه و خیابان و خندههای بلند خبری نبود. عشـق هر روز او را بزرگتر و باوقـارتر میکرد.
نویسنده: میترا زارع | گردآوری مجله ازمیرتایمز

مطالب مرتبط
- بیوگرافی خانم میترا زارع | مجله ازمیرتایمز
- آرشیو نوشته های میترا زارع از مجله ازمیرتایمز
- آرشیو مقالات مربوط به باشگاه مشترکین ایوودا
- پادکست خانم میترا زارع | شکرگزاری معجزه میکند،قدردانی به خاطر هرچیزی باعث جذب هرچه بیشترآن به زندگی می شود
- زنکشی و کودک کشی قاچاق زنان ختنه زنان کودک همسری بریدن آلت تناسلی زنان دخترها فریاد نمی زنند
- دکمه سردستهای سواروفسکی خودشناسی واژهای ست که پس از خودیابی میآید
- عاشقانه های شبانه من از جشن مهرگان نویسنده میترا زارع
پربازدیدترین نوشتهها
مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی
داستان کوتاه و جذاب مژگان ترجمه از ترکی استانبولی
پدرم را در حالی پیدا کردم که در پیشخوان یک کتابفروشی بود
در میان کتابهای قابل فروش بهت زده بود. 3 لیره برایش ارزش گذاشته بودند. خنده ای بر چهره اش بود که تا به حال ندیده بودم ، آرامشی که با آن آشنا نبودم. در کنارش کسانی که تا به حال ندیده ام... مردی که قادر به صحبت کردن نیست ، مادرم را خیلی دوست دارد اما نمیتواند ابرازش کند ، پدری که فقط می تواند عشقش را با دستی که هنگام خواب بر سرمان می کشد، به ما نشان دهد، انسانها را در آغوش می گرفت. زنی که مادرم نبود و دو مرد دیگر ، پیک های مشروب شان را به سلامتی میزنند. خوشحالی شان، چقدر عجیب است. من متاسفم که نمی دانستم پدرم چنین لبخند محکم و سرشار از شوق زندگی داشته.






