دلنوشته خواب نویسنده روزا نیکی

دل نوشته خواب از روزا نیکی
در ابتدای شب لباس خابم را میپوشم
در خیابان ماهی ها بوق میزنند سوار ماشین یکی از آن خوش پر و باله ها میشوم
رنگش سیاه است و موتور ماشینش صدای موج دارد ، هندزفری میگذارم در گوشم
ماهی شروع به صحبت میکند شبیه همه ماهی ها که دهانشان باز و بسته میشود و نمیشنوم چه میگویند
جاده به نظر طولانی است چون کوه ندارد سر سبزی ندارد
فرصت زیاد داریم برای حرف ....
صبح نزدیک میشود به خورشید میرسیم... ماشین بخار میشود ماهی سیاه در صبح سفید دارد جان میدهد گریه میکنم، حرف میزنم مثل خودش، اما نمیشنود مثل من ...
بلند میشوم ،لباس خواب را در میاورم و شروع به خوابیدن میکنم


نویسنده: روزا نیکی گردآوری: مجله ازمیرتایمز
پربازدیدترین نوشتهها
مقالات و داستان های ترجمه شده از ترکی استانبولی از نویسندگان ترک و نویسندگان ایرانی
داستان کوتاه و جذاب مژگان ترجمه از ترکی استانبولی
پدرم را در حالی پیدا کردم که در پیشخوان یک کتابفروشی بود
در میان کتابهای قابل فروش بهت زده بود. 3 لیره برایش ارزش گذاشته بودند. خنده ای بر چهره اش بود که تا به حال ندیده بودم ، آرامشی که با آن آشنا نبودم. در کنارش کسانی که تا به حال ندیده ام... مردی که قادر به صحبت کردن نیست ، مادرم را خیلی دوست دارد اما نمیتواند ابرازش کند ، پدری که فقط می تواند عشقش را با دستی که هنگام خواب بر سرمان می کشد، به ما نشان دهد، انسانها را در آغوش می گرفت. زنی که مادرم نبود و دو مرد دیگر ، پیک های مشروب شان را به سلامتی میزنند. خوشحالی شان، چقدر عجیب است. من متاسفم که نمی دانستم پدرم چنین لبخند محکم و سرشار از شوق زندگی داشته.








